حتا نیم ساعت

ساخت وبلاگ

بسم الله


سی و یک شهریور و شب دوم محرم بود که از شیراز راه افتادم به قصد تهران. کلاس های این ترم مان شنبه و یکشنبه اند و معمولاً بین یکشنبه تا شنبه ی بعد، کار خاصی ندارم که ضرورتی باشد تهران بمانم. ولی خب معمولاً همین جا هستم و درون خوابگاه. شنبه و یکشنبه ی این هفته تاسوعا و عاشورا بود و تعطیل و این یعنی فاصله ی حدود دو هفته ای بین کلاس ها. مردد بودم که در این فاصله بروم شیراز یا نه و بالاخره تصمیم این شد که تهران بمانم. تلفنی با خواهرم صحبت می کردم. خواهری که وقتی شیراز هستم هم شاید گاه یک ماه بگذرد و همدیگر را نبینیم؛ خواهری که جز من هم برادر دارد، پدر و مادر و خواهر دارد، همسر و فرزند دارد، خانه و زندگی دارد و... پرسید نمی آیی؟ گفتم خیلی بعید است. تصمیم ندارم بیایم. تازه چند روز است آمده ام تهران؛ بگذار مدتی بگذرد که هم شما دل تنگ شوید و هم خودم. گفت هر جور صلاح می دانی؛ ولی من اگر نیم ساعت قبل هم دیده باشمت باز دلم برایت تنگ می شود!

می دانم که راست می گوید. اصلاً جنس محبت خواهر به برادر عجیب چیزی است. (و بدا به حال بچه های امروز که خیلی شان پسرند و بدون علاقه ی خواهر؛ یا خواهرند و بدون علاقه به برادری!)

و می دانم که آن طور ها هم آش دهن سوزی نیستم که در حق اطرافیانم خوبی های خاصی کرده باشم که بخواهند خیلی دوستم داشته باشند. ولی خب ـ به قول ما ـ خون می جوشد!

*

محبت خواهر به برادر عجیب است. محبت عمه به برادرزاده هم همین طور؛ دست کم ظرفیت این وجود دارد که بین این دو علاقه ی زیادی شکل بگیرد. و چیزی که مثَل محبت و علاقه است، محبت مادر به فرزند است. دوری هر کدام از این آشناها، می تواند به خواهر و مادر و عمه ها آسیب بزند. خدا نکند این دوری ناشی از داغ باشد... خدا نکند این داغ، داغ جوان باشد. خدا نکند این جوان ها ـ و غیر جوان ها ـ خیلی خوب بوده باشند و خدا نکند آن داغ دیده، چند داغ با هم دیده باشد...

زینب کبری ـ سلام الله علیها ـ در کربلا، دست کم داغ پنج برادر دید، داغ چهار برادرزاده دید و داغ دو فرزند... (آن هم چه برادران و برادرزادگان و فرزندانی... و آن هم چه داغ دیدنی...) و تازه در این وضع، اسارتش در بند قومی دون و لئیم آغاز شد و قافله سالاری اش در کاروانی تشکیل شده از زنان و کودکان داغ دیده و مردی دچار بیماری سخت، در مسیری که از میان «کوفه» می گذشت و به «شام» می رسید... و با این همه رنج، او قرار بود پیامبر عاشورا باشد و انصافاً چه خوب پیامبری بود.

تصور این وضع هم سخت است، حتا برای نیم ساعت؛ چه رسد به تحمل اش...


سلام علی قلبها الصبور و لسانها الشکور

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3asiabc بازدید : 202 تاريخ : چهارشنبه 19 مهر 1396 ساعت: 9:01