خدا، خادم یا مخدوم؟

ساخت وبلاگ

بسم الله

نقی معمولی و خانواده و همراهانش در سوریه سرگردانند و سوار بر نفربری به سوی لاذقیه می روند. رادیویی در نفربر می یابند. روشنش می کنند و موجش را می چرخانند تا می رسد به جایی که دارد آهنگی شاد و مناسب برای گرم شدن مجلس پخش می کند! نقی ـ که اتفاقاً گاهی خیلی هم رگ غیرتش بیرون می جهد ـ می گوید همین را نگه دارید و خواهرزاده اش می ایستد و روبروی دختران نوجوان نقی و زن او می رقصد و آنها هم دست می زنند. زن نقی هم به بهتاش دست فرمان می دهد و او هم شیوه های مختلف رقص را اجرا می کند... نقی با غیرت هم می خندد و دست می زند! خدا را شکر که عناصر داعش می رسند و کار به جاهای باریکتر نمی رسد!

سر و کله ی داعشی ها که پیدا می شود، مجلس رقص تمام می شود و مجلس ذکر شروع می شود! این یا خدا می گوید و او یا ابالفضل. مادر بهتاش که تا چند لحظه قبل با دست زدن و خندیدن پسرش را تشویق می کرد، نذر می کند که اگر به علی آباد برگشت سفره ی ابالفضل بدهد. خدا خدا ها و یا ابالفضل ها ظاهراً جواب می دهند و این جمع که در چند ثانیه از مجلس رقص به مجلس ذکر رسیده بودند، دوباره خطر را بیخ گوششان نمی بینند و احساس نیازی هم به خدا و ابالفضل نمی کنند...

این نوشته فقط به پنج دقیقه از این تلوزیون پر از مزخرف کار ندارد. حرف این است که جای خدا و دین در زندگی ما کجاست؟ آیا نقش خدا و پیر و پیغمبر همین است که وقتی بر جانمان ـ که هزارانش قدر ثانیه ای از حیات آنها ارزش ندارد ـ به خطر افتاد نذرشان کنیم؟ و وقتی می خواهیم خوش باشیم حاضر نباشیم بشنویم که آنها چه گفته اند و چه خوشی ای را می پسندند و چه خوشی ای را نه؟

پ.ن. چه راست گفت آن استاد عزیزمان که می گفت خدای شما "خادم" است، حال آنکه باید "مخدوم" باشد؛ این دین تان را باید در کوزه گذاشت و آبش را خورد!

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3asiabc بازدید : 161 تاريخ : يکشنبه 23 ارديبهشت 1397 ساعت: 20:31