گفت می خواهم مسیحی شوم

ساخت وبلاگ

بسم الله


توی اتوبوس کنارم می نشیند و سر صحبت با سؤالی که درباره ی ایستگاه ها می پرسد باز می شود. می گوید به زودی می خواهم بروم خدمت سربازی. رشته ی انسانی خوانده بود؛ تا سال سوم. و قصد ادامه ی تحصیل هم نداشت... بحث پیش رفت و گمانم کشیده شد به رشته ی درسی من و وقتی فهمید الهیات می خوانم، فضا را مناسب دید برای طرح برخی اشکالها و سؤالها. راجع به حکم ارتداد صحبت کرد و گفت چرا باید مرتد سنگسار شود؟ گفتم اولاً مرتد سنگسار نمی شود؛ ثانیاً اینها بی جواب نیست، ولی نمی شود در این فاصله ی کمی که من و تو تا مقصد مشترکمان داریم جوابش داد. و البته شاید جوابش را هم من ندانم... گفت من می خواهم مسیحی شوم! اول نپرسیدم چرا. گفتم مسیحی هم بشوی لازم نیست اعلام کنی تا بخواهند اعدامت کنند! بعد فهمیدم قصد او بیشتر "اعلام مسیحی شدن" است تا "مسیحی شدن". گفت دنبال شغلی هستم و اگر نشود، می خواهم بروم فلان کشور و برای آنجا رفتن و اقامت دائم (یا تابعیت؟) گرفتن باید مسیحی بود! (و جالب اینکه در کشوری که گفت، مثلاً اسلام گرا ها در مسند حکومتند!).
چه باید می گفتم؟ گفتم اگر فکر 20 سال زندگی در آنجایی، فکر پسِ مرگت هم باش! کارت زار است اگر اسلام را حق یافته باشی و ترکش کنی... جوابی نداد.
بحث کتب مقدس ادیان شد. پرسید تورات کتاب یهودیان است یا مسیحیان؟! این سؤال بیشتر از پاسخ، تأسف می خواست. این حد از اطلاعات، برای کسی که قصد تغییر دین دارد ـ یا فکر می کند دارد ـ فاجعه است. می شود با اطمینان بالایی گفت که تا حالا انجیل را هم از نزدیک ندیده... گفتم چهار انجیل مشهور روی هم اندازه ی یک کتاب ارتباط با خدا حجم ندارند (محتوا را که بگذریم!). گفتم با قرآن مقایسه شان کن. گفتم یکی از رسالتهای حضرت مسیح علیه السلام، بشارت به نبی بعد از خود بوده و اگر کسی این را بداند و پیامبر بعد از ایشان را قبول نکند، به مسیح هم ایمان ندارد...
تقریباً هیچ جوابی برای این ایرادهای ساده نداشت. از این بحث می پرید در آن بحث یکی که کوروش کبیر چنین کرد و چنان کرد و چرا این طور شد و آن طور شد. نه این که من اطلاع زیادی داشته باشم؛ او تقریباً صفر بود. سعی کردم در حد چند دقیقه ای که با هم بودیم، کمی سردش کنم...
ناراحت شدم. از این سطح نگاه به دین برای کسی که بیش از ده سال در مدارس جمهوری اسلامی درس خوانده*. گویا چیزی که برای او در مورد دین اساساً مطرح نبود، "حقانیت دین" و "ایمان" بود... دین چیزی بود که تعیین می کرد می تواند برود فلان کشور یا نه؛ همین.
ناراحت هستم. از توهم دانایی رایج در میان مردم این عصر؛ از سهل دیدن قضایا؛ از زود باوری و با نسیمی بلند شدن...

خواستیم خداحافظی کنیم؛ گفت "یا علی". باید خوشحال بود یا ناراحت؟


* قصدم از این حرف انداختن توپ در زمین آموزش و پرورش نیست. اساساً این قضایا علتهای مرکب دارند و اگر بخواهیم منصفانه حرف بزنیم، نمی شود راحت یکی را متهم کرد و بقیه را تبرئه. قطعاً در کتب دینی چیزهایی بوده؛ اما "گوش شنوا" کم داریم؛ و این یکی از معضلات این عصر است...

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3asiabc بازدید : 178 تاريخ : دوشنبه 25 تير 1397 ساعت: 16:32