من و مجنون دو اسیریم که غم، شادی ماست...

ساخت وبلاگ

بسم الله


ده ـ دوازده سالی هست که عروسی قوم و خویش ها نرفته ام. نه آن قدرها مهم هستم که نرفتنم حاشیه ساز شود و نه عروسی رفتن را آن قدر دوست دارم که نرفتنش سخت باشد. دیشب عروسی یکی از اقوام بود که از کودکی، رفاقتی با هم داشتیم ـ هرچند عقل رس تر که شدیم، این رفاقت کم رنگ تر شد...

شنیده بودم قرار است مراسم جمع و جوری باشد و دعوتی ها هم زیاد نباشند و بیشتر حالت ولیمه ای پیدا کند. فرصت بدی نبود برای دیدار آشناها. گفتم می آیم...

بیرون از خانه کاری داشتم. به بقیه ی اهل خانه که قصد عروسی رفتن داشتند گفتم شما بروید، خودم می آیم. بیرون رفتم و دنبال کار و بار خودم بودم که گوشی زنگ زد. پدرم بودند. گفتند مراسم آن قدرها هم ساکت نیست... انگار حرف دیگری هم بود که گفتنش به راحتی جمله ی اول نبود... پدرم با کمی تأخیر و شاید تردید، گفتند زنانه و مردانه هم جدا نیست؛ اگر دوست نداری نیا. تشکر کردم و قطع کردم...

تلخ بود و تلخ هست. اولین مراسم این مدلی در خاندان ما بود؛ خاندانی که نوعاً نسبتی با دینداری دارند... این گونه مراسم ها، هم نشان دهنده ی کم شدن غیرت و حیا ـ به معنای سنتی و اصیل این دو ـ هستند و هم زمینه سازی برای کم تر شدن شان...

زمان زیادی از تماس پدرم نگذشت که تصمیمی که می باید را گرفتم: نمی روم؛ هر که هم ناراحت بشود بشود... یادم افتاد یکی ـ دو شب قبل، اطلاعیه ی مراسم هفتگی هیأت را دیده بودم. راهم را کج کردم به سمت صراط مستقیم هیأت... هیأت مدتی است در مکان موقت تشکیل می شود و هنوز جلسه های هفتگی این محل را نرفته بودم. از در اصلی مسجد وارد شدم. چند قدم بیشتر نرفته بودم داخل که نوجوانی حدوداً 14 ساله به سرعت آمد سمتم و نسبتاً جدی گفت «این ورودی خانم هاست؛ باید از آن سمت می رفتید... اما حالا که داخل آمدید بیایید و از این راه بروید داخل مجلس». دمت گرم نوجوان... نگذارید غیرت فراموش شود!

رفتم داخل هیأت... غم و تباکی مجلس، بارها شیرین تر از خنده هایی بود که می شد در عروسی تحویل این و آن داد. مداحی ها، قابل قیاس با خزعبلاتی که آنجا مجبور به شنیدن شان می شدم نبود. و شام هیأت ـ که اساساً وجود نداشت ـ خیلی خوش مزه تر از جوجه و کوبیده ی عروسی بود...

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3asiabc بازدید : 176 تاريخ : سه شنبه 4 دی 1397 ساعت: 13:29