ترجعونها إن کنتم صادقین

ساخت وبلاگ

بسم الله

به همین سادگی... گوشی ات زنگ می خورد و عمویت می گوید زود خودت را برسان خانه ی بی بی. می روی، با بیم و امید. با این امید که بی بی درون خانه خوابیده و قرار است او را ببرید بیمارستان؛ و با این بیم که... می روی داخل اتاق... بی بی را سر جای همیشگی اش نمی بینی. چشم می دوانی این سو و آن سوی اتاق. می دانی که بی بی دو سال است پای راه رفتن ندارد و بدنش هم رو به تحلیل بود... یک لحظه متوجه جلوی پایت می شوی که ملحفه ای روی زمین است و گویا بدن رنجور و ضعفی زیر آن... و پاهایش بسته شده و رو به قبله است.

کاری از تو و هیچ کس دیگر بر نمی آید. زانو می زنی و ملحفه را کنار می زنی تا صورتش را ببینی و در خودت فرو بریزی.

پ.ن یک. در دفتر حیات بشر کس نخوانده است/ جز داستان مرگ حدیث مسلمی.

پ.ن دو. مرگ می آید و تدبیری نیست...

پ.ن سه. شاید گاهی از زندگی بلند بی بی و دوره ی دوساله ی بیماری او چیزهایی بنویسم. نه فقط با این نگاه که او مادربزرگم بود و دوستش داشتم و دارم. زندگی او ـ و امثالش ـ برای ما درس است. اگر چیزهایی بنویسم، احتمالاً تصدیق خواهید کرد که این حرفم غلو نیست. نسل آنها، از آخرین نسل هایی بود که تقریبا به صورت خالص «سنتی» تربیت شدند. آنها متعلق به عالم سنت بودند و نه عالم مدرن؛ و اگر ما قرار است برای بریدن از مدرنیته راهی بیابیم، شاید گزیری از دیدن زندگی چنین افرادی نداشته باشیم.

پ.ن چهار. إنا لله و إنا إلیه راجعون.

توضیح: عنوان مطلب، آیه ای است از سوره ی واقعه؛ آیه ی هشتاد و شش.

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3asiabc بازدید : 197 تاريخ : دوشنبه 19 تير 1396 ساعت: 0:47