خوابگاه ما؛ نمای داخلی ـ نمای بیرونی

ساخت وبلاگ

بسم الله


کوی دانشگاه تهران؛ نمای داخلی
این جا برای خودش شهرکی است؛ به طوری که برای چندین روز می توان این جا زندگی کرد و هیچ احتیاجی به بیرون نداشت. سوپری، میوه فروشی، خدمات کامپیوتری، خدمات چاپ و لوازم التحریر، سلف سرویس، نانوایی، کتابخانه و سالن مطالعه، آرایشگاه، سالن های ورزشی، اینترنت وای فای رایگان؛ و... و ساکنین این جا دانشجویان دکتری و ارشد یکی از دهان پر کن ترین دانشگاه های کشورند.
چند مورد از مشاهدات جزئی از داخل کوی:
دور ریز غذا این جا کم نیست. اگر بعد از وعده های غذا سری به سطل های زباله بزنید، این ادعا قوت می گیرد. گربه های اطراف سلف هم حسابی تن پرور هستند و از برکت کیفیت غذاها، دانشجویان زیادی ترجیح می دهند گربه ها را  به صرف گوشت مهمان کنند. بگذریم که گاهی گربه ها گوشت ها را نمی خورند.
معمولاً در تمام وعده ها در کنار غذا نان هم می دهند. درصد بالایی از این نان های جالب هم نصیب سطل های زباله و سطل های نان خشک است... شاید آن هایی که نان را در سطل زباله می ریزند می خواهند غیر مستقیم بگویند این ها اساسا نان حساب نمی شود...
مدتی قبل که یکی از نیروهای خدمات آمده بود که برای ما چوب لباسی نصب کند، گرچه در سفارش گفته بودیم که چوب لباسی داریم و فقط گیر نصب هستیم، گفت آن ها در سطل زباله بیندازید و چوب لباسی های نو را از وسایلش بیرون کشید...
این جا گاهی شاید 20 لیتر آب ریخته می شود برای مثلاً یک دست و صورت شستن. برخی از قشر فرهیخته ی ساکن در کوی ترجیح می دهند در کل مدت وضو گرفتن یا حالت دادن به موهای شان شیر آب را باز نگه دارند.
گاهی سالن مطالعه ی بزرگی را می بینی که در آن هیچ کس ـ شاید جز اجنه ی محترم ـ نیست اما کل چراغ های سالن روشن است...
و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

کوی دانشگاه تهران؛ نمای بیرونی
زنی نسبتا مسن ـ که 60 سال را رد کرده به نظرم ـ گاهی می آید جلوی در می نشیند و جوراب می فروشد. پارسال سر ظهر بود که از نانوایی سنگکی که این حوالی است نان خریده و بودم و بر می گشتم. صدایم زد و پرسید جوراب نمی خواهی. گفتم نه... . یادم به نان ها افتاد. تعارفش کردم؛ گفت روزه ام... خدا می داند این حرفش چه قدر روی من فشار آورد... (نمی دانم چرا روزه می گیرد... خدا کند به این خاطر نباشد که سود فروش جورابها برایش به قدری نیست که کفاف سه وعده غذا را بدهد). امروز دوباره هم کلام شدیم؛ گرچه جوراب نخریدم. انگار بلند شدن و راه رفتن برایش راحت نبود؛ گفت پاهایم خیلی درد می کند. دندان هایش را نشانم داد که تقریبا ـ یا شاید تحقیقا ـ همه شان خراب بود. پرسید دندان پزشک آشنا نداری؟ گفتم شرمنده ام مادر... خدا را شکر که نان نخریده بودم تا احیانا دوباره بفهمم روزه است... خداحافظی کردم و بی هدف راه افتادم. انگار دوست داشتم به خودم و خیلی های دیگر فحش بدهم. گاهی شاید بشود قربة الی الله فحش داد! نمی دانم جوراب هایی که می فروشد، در روز به پنج تا می رسد یا نه. و به این فکر می کنم اگر هر جوراب برایش دو تومان هم سود داشته باشد، روزگار این زن چگونه می گذرد؟

پ.ن. شاید اگر فقط یک روز در ماه، در کوی اسراف نمی شد، نیاز نبود این زن سالخورده در این سرما دست فروشی کند. شاید اگر فقط یک روز در ماه در تهران اسراف نمی شد، حاشیه ی برخی خیابان ها پر از افرادی مثل این زن نبود. از قدیم همین بوده؛ کاخ ها روی دوش ـ و یا دست کم در کنار ـ کوخ ها بوده اند...

یا مولا علی...


بعد التحریر:

چند تصویر و خبر می بینم که البته احتمالاً عادی است در دنیای متمدن امروز. یکی این که دو فرد، با عمل های فراوان و لابد هزینه هایی که تصورش هم برای ما دشوار است، خود را به شکل باربی در آورده اند. یکی این که فلان هنرمند ایتالیایی، مدفوع خود را در قوطی کرده و فروخته؛ یکی از این قوطی ها 466 میلیون (احتمالا تومان) فروش رفته. و دیگری این که آمار عمل های جراحی برای حذف کردن یک یا دو انگشت پا در #امریکا بالا رفته؛ برای این که خانم ها راحت تر کفش پاشنه بلند بپوشند.
عراق را خیلی از مردم ایران در این چند سال دیده اند... یکی از ثروتمندترین کشورهای دنیا از نظر منابع که فقر از سر و رویش می بارد... افریقا را ندیده ایم؛ ولی شنیده ایم... حکایت آن دو نمای بالا، حکایت دنیای امروز هم هست.

اللهم عجل لولیک الفرج

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : خوابگاه, نویسنده : 3asiabc بازدید : 197 تاريخ : پنجشنبه 16 آذر 1396 ساعت: 11:29