شباهت غریب آن دِه و این شهر

ساخت وبلاگ

بسم الله


آورده اند که دو فرد در دِهی که اهلش خواندن و نوشتن نمی دانستند، مردم را ـ با انگیزه های متفاوت ـ به دو راه متفاوت می خواندند و هر یک مدعی علم و سواد و عقل بودند. و مردم متحیر بودند که این درست می گوید یا آن. او که مردم را به طریق ناصواب می خواند پیشنهادی داد تا معلوم آید کدام راست گو است و کدام دروغ گو. و این پیشنهاد مقبول افتاد. قرار شد مردم جمع شوند و این دو، هر یک بر کاغذی یک کلمه بنویسند تا مردم قضاوت کنند که کدام باسواد یا باسوادتر است.*
کلمه ای که قرار شد بنویسند «مار» بود. آن مردِ اهلِ سواد و صواب، روی کاغذش ـ مانند آدمی زاد ـ نوشت «مار»؛ و آن نابکار بر روی کاغذش طرح ماری کشید (خطی با شکل S مثلاً).
وقت قضاوت شد و مردم بالإتفاق دومی را راست گو و باسواد دانستند و آن دیگری را از شهر راندند...

* ظاهراً مردم آن ده،غیر از بی سوادی، از عقل نیز بهره ی چندانی نداشته اند و این مصیبت اصلی است؛ و الا آدم عاقل نباید قضاوت در دعوایی را بپذیرد که از اساس امکان تشخیص حق از باطل را در آن ندارد. گویا مردم آن ده نامتمدنِ عقب افتاده، شباهت غریبی با برخی از مردم این عصر داشته اند که شدیداً خودشیفته اند و از آن بی خبر؛ تا جایی که به جای گشتن دنبال معیار حق و باطل، خود را معیار این می دانند... بگذریم

این حکایت را احتمالاً خودتان هم شنیده بودید. این تکرار را مقدمه ای بدانید برای این نکته که «برخی حرف ها چون حساب هستند جواب ندارند؛ اما برخی حرف های دیگر هم هستند که یا جواب ندارند یا جواب دادن به آن ها خیلی سخت است... اما نه از فرط حساب بودن؛ بلکه از فرط بی حسابی!»

احتمالاً جواب دادن به حرف حساب، اگر ممکن هم باشد کار درستی نیست؛ اما باید کوشید به حرف های دسته ی دوم جواب داد. ولو این که مردم دِه های بزرگ امروز تو را هم هو کنند...

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 3asiabc بازدید : 217 تاريخ : شنبه 3 تير 1396 ساعت: 5:24