انگور

ساخت وبلاگ

بسم الله


رفته ام میوه فروشی. مشغول جدا کردن خیار سبز هستم و هم زمان صدای زن نسبتاً مسنی را می شنوم که با فروشنده کل کل می کند. نمی دانم در مورد چه. می پرسد پایینی هم همان قیمت است؟... نمی شود ارزان تر حساب کنی؟... می دهی کیلویی پانصد؟... در آینه ای که روبروی خیارهاست نگاه می کنم تا شاید زن را ببینم... مغازه دار می پذیرد که ارزان تر بدهد پایینی ها را. خیارها را می گذارم روی ترازو و پول را می دهم و بیرون می آیم. می بینم زن ـ با چهره ی شکسته اش ـ مشغول گشتن در میان انگورهای درجه چندم است تا... تا احتمالاً بچه هایش بعد از مدتی ـ شاید یک سال ـ چند دانه انگور بخورند... دلم می خواهد چیزی بگویم به پیر زن؛ ولی نمی دانم چه و چگونه... همین طور که به سمت خانه می روم، چند بار برمی گردم و نگاهش می کنم و بالأخره راهم را می گیرم و می روم... حس بدی به خودم پیدا می کنم... به افرادی که با ماشین مدل بالایشان از کنار مغازه می گذرند و کاری به پیر زن ندارند... به آن هایی که در خانه شان زیر کولر لم داده اند و ظرفی پر از میوه جلوی شان است؛ میوه هایی که هیچ شباهتی به انگورهای ته سبدی ندارد که پیر زن در آن می گشت...

 

پ.ن. مارا عجب ار پشت و پناهی بود آن روز / کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم. سعدی

 

سه تصویر از یک روز...
ما را در سایت سه تصویر از یک روز دنبال می کنید

برچسب : انگور,انگور عسگری,انگور یاقوتی,انگور شانی,انگور فرنگی,انگور ياقوتي,انگور سیاه,انگور به انگلیسی,انگور و لاغری, نویسنده : 3asiabc بازدید : 226 تاريخ : دوشنبه 5 مهر 1395 ساعت: 5:36